ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
زنی به مشاور خانواده گفت:
من و همسرم زندگی کم نظیری داریم ؛
همه حسرت زندگی ما رو میخورند.
سراسر محبّت, شادی, توجّه, گذشت و هماهنگی.
امّا سؤالی از شوهرم پرسیدم که جواب او مرا سخت نگران کرده است.
پرسیدم اگر من و مادرت در دریا همزمان در حال غرق شدن باشیم
چه کسی را نجات خواهی داد؟
و او بیدرنگ جواب داد: معلوم است, مادرم را ؛
چون مرا زاییده و بزرگ کرده و زحمتهای زیادی برایم کشیده!
از آن روز تا حالا خیلی عصبی و ناراحتم به من بگویید چکار کنم؟
مشاور جواب داد:
شنا یاد بگیرید!
همیشه در زندگی روی پای خود بایستید حتی با داشتن همسر خوب!
به جای بالا بردن انتظار خود از دیگران، توانایی خود را افزایش دهید .
کاترین_پاندر
حقیقت:خستم،دیگه نمیکشم.
خیال:،بالاخره سختیا تموم میشه.
حقیقت:تا همین الان هم با همین جمله سرپا نگهم داشتی ولی دیگه زانوم خم شده،توان ادامه راهو ندارم.
خیال:کم نیار،بجنگ.
حقیقت:مگه دیگه تا کی میشه این کوله بار سخت و سنگینو تنهایی بکشم؟کوله باری که میدونم تا ته خط باهامه.
خیال:ولی تو قوی تر از این حرفا بودی.
حقیقت:شاید انقدر خودمو قوی نشون دادم که روزگار بی خیالم نمیشه.میگم تو میدونی ته خط کجاست؟
خیال:ته خط معلوم نیست،باید ادامه بدی
حقیقت:ادامه میدم ولی با زانویی که خم شده و بدون هیچ همراهی.تنها.دیگه حتی حوصله ی جنگیدن با حسای منفی رو هم ندارم،بذار تا هر جا که میخوان باهام بیان.
دو سال پیش یه استادی داشتیم که یکی از دروس اختصاصیمونو برامون تدریس میکردن.
ایشون یکی از بهترین اساتیدمون تو همه ی زمینه ها بودن، علاوه بر خوب درس دادن، چیزای خیلی خوبی هم بهمون یاد دادن.هنوز جمله ی پر از امیدشون تو ذهنمه که یکبار درباره ی مشکلم با ایشون صحبت کردم و ایشون بهم گفتن که این هیچ مسئله ی مهمی نیست و من مطمئنم که میتونی پیش بری و به اهدافت برسی.
ایشون تعریف میکردن که حدودا ۵ سال درگیر یه کار تحقیقاتی بودن
ادامه مطلب
یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است. مسابقه شروع و بعداز یک دقیقه چهار نفر با بادکنک سالم برنده شدند.
ادامه مطلب
دستت را میگذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن. سلام می کنی ،چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود. بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد. زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟ دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا.
در جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم،دعاگوی همتون هستم.
یه وقتایی هست که حس میکنم همه چی با هم قاطی شده،همه چی به هم پیچیده،انگاری هیچ چی سر جای خودش نیست،اضطراب عجیبی میفته تو دلم که ندونستن منشا و دلیلش یه اضطراب دیگه به جونم میندازه.
نمیدونم چرا بیشتر از هر وقت دیگه ای تو این مواقع از سال دچار اینجور حس و حالی میشم؟
نمیدونم،شایدم بهار علاوه بر بیدار کردن طبیعت،مارو هم بیدار میکنه،احساسات خفتمونو ،اضطراب و هیجاناتمونو و خیلی از حس و حال ها و متناقضات ذهنی و روحیمونو.
با خودم فکر میکنم که کاش خیلی چیزا این شکلی که هست نبود،کاش .
ادامه مطلب
بچه که بودم فکر کنم دوم سوم ابتدایی بودم. یه بار یادمه با داداشم دعوا کردیم و از اونجایی که تو دعواهای شدیدمون کتک کاری هم داشتیم:))) در نتیجه حرصمون خالی میشد و بعدش سریعا آشتی میکردیم و دوباره بگو بخند
ولی اون روز نمیدونم چطور شد که کتک کاری رخ نداد و جالب اینجاست که بعدشم آروم بودم ولی انگاری یه نفر منو به سمت این کار میکشوند،چه کاری؟این کار:
ادامه مطلب
سلام مجدد به همگی
راستش از دیروز که تصمیم به حذف وبم گرفتم تا همین الان خیلی ناراحت بودم و یه غمی رو دلم سنگینی میکرد.
از یه طرف ناراحتی دوستانم خیلی غمگینم کرد و یاد خودم افتادم که قبل رفتن چند نفر از دوستان دیگه چقدر ناراحت بودم و یاد حرفای اونموقع خودم افتادم.
خلاصه اینکه از صبح تا الان کلی فکر کردم و دیدم حقیقتش من آدمی نیستم که به همین راحتی بتونم اینجا و دوستامو ترک کنم و بعدا پشیمون میشم و به روزایی فکر کردم که چقدر با دوستان مجازی حالم خوب بود.
این شد که تصمیممو عوض کردم و گزینه انصراف از حذف وبو زدم.
البته یکم مجازی رو قراره که محدودتر کنم ولی کنار نمیذارمش:)
پوزش از همه ی دوستان
این گلهارو همین الان از حیاط چیدم:) تقدیم به دوستان عزیزم که ناراحتشون کردم.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
جسمها چون کوزههای بَستهسر
تا که در هر کوزه چه بود آن نگر
کوزهٔ آن تَن پر از آب حیات
کوزهٔ این تن پر از زهر ممات
گر به مظروفش نظر داری شَهی
ور به ظرفش بنگری تو گمرهی.
مولانا
روی صحبتم با خودمه که با وجود تمام تلاشی که میکنم
ادامه مطلب
سلام.
http://safaeinejad.ir/1398/03/17 شروع شد و من هم توسط خواهر عزیزم فرشته ی روی زمین به این پویش دعوت شدم و با کمال میل به این پویش پیوستم.
یک روز پادشاهی همراه با درباریانش برای شکار به جنگل رفتند.
هوا خیلی گرم بود و تشنگی داشت پادشاه و یارانش را از پا در می آورد. بعد از ساعتها جستجو جویبار کوچکی دیدند. پادشاه شاهین شکاریش را به زمین گذاشت، و جام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد
ادامه مطلب
توی شهر که قدم میزنی از کنار هزارن آدم رد میشی، آدمایی که هر کدوم کتابی واسه خودشون هستن با هزار داستان متفاوت با هزارن آمال و آرزو، کاخ آرزوهایی که شاید شروع نشده فرو ریخته و یا نصفه و نیمه رها شده، بعضیاشونم تکمیل شده.
داری قدم میزنی، چشمت بافت شهر رو زیر و رو میکنه،
ادامه مطلب
حرفهایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کسی
به اندازهی حرفهایی است که برای نگفتن دارد!
و کتابهایی نیز هست برای نـنوشتن
و من اکنون رسیدهام به آغاز چنین کتابی
که باید قلم را بـِکـَنم و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس دهم
و خود به کلبهی بی در و پنجرهای بخزم
و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت!
دکتر علی شریعتی
پ ن: امروز خیلی چیزا میخواستم بنویسم ولی تهش رسیدم به اینکه اون حرفارو تبدیل به حرفای نگفتنی کنم.
و این قطعه دقیقا شد تموم حرفام.
به مریم عزیزم قول داده بودم این پست رو بنویسم.
خب قراره که از اعتیاد ها و وابستگی ها و وسواس هام بگم.
یادمه شدیدترین اعتیادی که تو عمرم دچارش شدم، اعتیاد به رمان خوندن بود، از دبیرستان شروع شد و کم کم اوج گرفت، سال چهارم به خاطر کنکور فقط یدونه تونستم بخونم ولی به محض اینکه کنکورو دادم دیگه
ادامه مطلب
آینه ی کوچیکمو دستم میگیرم و به تصویری که تو آینه نقش میبنده نگاه میکنم، چه تصویر آشنایی، به محض دیدن تصویر یاد ۵_۴ سال پیش میفتم، همون روزا که آینه عضو جداناشدنی از من شده بود:) نمیدونم چه مرضی بود که همش خودمو تو آینه نگاه میکردم و س وقتی میومد
ادامه مطلب
جسمها چون کوزههای بَستهسر
تا که در هر کوزه چه بود آن نگر
کوزهٔ آن تَن پر از آب حیات
کوزهٔ این تن پر از زهر ممات
گر به مظروفش نظر داری شَهی
ور به ظرفش بنگری تو گمرهی.
مولانا
روی صحبتم با خودمه که با وجود تمام تلاشی که میکنم
ادامه مطلب
ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﺑﺴﺎﺭ ﺍﺯ ﺣﻮﺍﻧﺎﺕ ﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺧﺎﺭﺸﺘﻬﺎ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﺎﻓﺘﻨﺪ
ﺗﺼﻤﻢ ﺮﻓﺘﻨﺪ :
ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﻦ ﺗﺮﺗﺐ ﻫﻤﺪﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻨﻨﺪ .!؟
ﻭﻗﺘ ﻧﺰﺩﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺮﻣﺘﺮ ﻣ ﺷﺪﻧﺪ
ﻭﻟ ﺧﺎﺭﻫﺎﺸﺎﻥ
ﺪﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤ ﻣ ﺮﺩ
ادامه مطلب
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
قیصر امین پور
پ ن: مدتی نیستم، نیاز دارم به کمی کناره گیری تا خودمو پیدا کنم و حال روحیمو بهبود ببخشم و رو کارایی که باید انجام بدم تمرکز کنم، تو این مدت اگه واسه پستاتون نظری نذاشتم بدونید که نیستم، نمیدونم این غیبت چقدر طول بکشه ولی اگه عمری باشه برمیگردم.
التماس دعا دارم از همتون.
قسمت اول:)
ماه رمضان ۱۳۹۷( ایام امتحانات:/)
جزومو میکوبم زمینو و رو به بچه ها که با چهره های افسرده در حال درس خوندن هستن میگم: من دیگه خسته شدم پاشید یه کاری کنیم بعد دوباره درس بخونیم.
زهرا: نیم ساعت دیگه بخونیم تا ۱۲ تکرار خلیل کبابی شروع میشه بریم اونو ببینیم.
نسترن: نیم ساعت دیگههههه؟؟؟ من دیگه خسته شدم.
ادامه مطلب
سفر همینش خوب است. اینکه بدانى چه کسانى به تو نزدیک ترند وقتى اینقدر از آنها دورى .
ماه کامل میشود
فریبا_وفى
پ ن: بالاخره این سفر ما هم تموم شد و برگشتیم:) مقدممان گلباران: d
تو این مدت خیلی دلتنگ همتون شدم و اصلا فکر نمیکردم اینقدر به این وب و دوستان بیانی وابستگی پیدا کرده باشم.
پساپس عیدتون هم مبارک:)
و خیلی ممنون از دوستانی که درنبودم پیام گذاشته بودن و حالمو پرسیده بودن و شرمندشونم که دیر پاسخ دادم.
قسمت دوم
پاییز ۱۳۹۷
شب بعد از شام
همونطور که دارم سفره رو تمیز میکنم به پریسا میگم: بعد چند وقت امروز بالاخره یکم بیکار شدیم یه نفسی کشیدیم.
پریسا: آره بخدا، این صبح زود بیدار شدنا پدرمونو دراورده.
زهرا و نسترن ظرف به دست میان تو اتاق.
زهرا: کی پدرتو دراورده؟
من: صبح زود بیدار شدن؛ چقدر ظرف جمع شده بود همون خوب شد دوتایی ظرفارو شستید.
ادامه مطلب
دست به قلم شدم که شروع کنم اما موندم که از کجا شروع کنم، موندم اول از چی بنویسم، از کجا بنویسم، که همه چیز برام شروع بود، هر لحظه شروع بود، هر مکان شروع بود و هر قدم شروعی بود.
شروع از اون جایی بود که فهمیدم چقدر کم طاقت و کم تحملم در برابر سختی هایی که شاید یک هزارم سختی های اهل بیت حسین(ع) نبود؛ شروع از اونجایی بود
ادامه مطلب
بسم رب اشهدا،
سلام دوستان عزیز
ان شالله که حال همتون به بهترین شکل ممکن خوب باشه.
فردا اگه خدا بخواد و قسمت باشه قراره که منم به جمع زائرین حسینی بپیوندم و بعد از چندین سال حسرت و عطش زیارت بالاخره برای اولین بار منم عطر هوای کربلا رو حس کنم.
برای این پست هم بخش ناشناس و هم بخش خصوصی نظردهی فعاله، اگه حرفی خواسته ای دارید و اگر منو قابل میدونید برام
ادامه مطلب
نمیدونم چرا بعضیامون اینطور هستیم که تا وقتی چیزی به نفعمون نیست مخالف سرسختشیم و تمام باعث و بانیاشو با دهان مبارک مستفیض میکنیم ولی به محض اینکه میفهمیم یه نفعی هم به ما میرسونه همه چی فراموش میشه.
هر وقت حرف سهمیه های مختلف کنکور میشد کلی حرص میخوردیم و اونا هم تا میتونستن بد و بیراه میگفتن.
ادامه مطلب
روزهایم با یاد تو زیبا میشوند، برای تو پیش میروم و برای تو به زیبایی زندگی میکنم.
۱_امروز بالاخره رفتم دانشگاه و گواهی موقتی که قرار بود یک ماه پیش ارسال بشه ولی به خاطر اشتباهی به این ماه موکول شد رو گرفتم؛ بعدش با دوستم از ساختمونای اداری رفتیم دانشکدمون( دانشکده ی سابق البته) و طی مسیر وقتی دانشجوهارو میدیدم، وقتی مسیر و راه هایی که خودمون ۴ سال رفته بودیم رو میدیدم یه غم عجیبی تو دلم میفتاد، به این فکر کردم تا وقتی
ادامه مطلب
بعضی وقتا یه اتفاقایی تو زندگی آدم میفته، یه کارایی انجام میده که به دنبالش کلی قضایای دیگه پیش میاد، آدمای جدیدی سرراهمون قرار میگیرن و همینطور این چرخه ادامه پیدا میکنه و تو هی گذشته رو مرور میکنی و برای لحظاتی مغزت هنگ میکنه که چه عجیب بود این ماجراها.به این فکر میکنی که اگه حتی یدونه از اون اتفاقا نمیفتاد الان اینجور نبود، حتی یه لحظه به خودت میگی اگه اون کار اشتباهو انجام نمیدادی، اگه بعدش انقدر پشیمون نمیشدی
ادامه مطلب
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
ادامه مطلب
خب خب وارد فصل مدرسه ها شدیم و هممون کلی روزای خوبو تو این دوران گذروندیم. خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده و طبق این چالش قراره یکی دوتا خاطره تلخ و شیرین تعریف کنم.
حقیقتش من خاطره ی تلخ آنچنانی ندارم و از اون روزا بیشتر خاطرات شیرین و خنده دار یادمه، الانم کلی فکر کردم ولی بازم چیز خاصی یادم نیومد.
فقط اولین چیزی که یادم اومد این بود که سال پیش دانشگاهی مدرسه ای
ادامه مطلب
امروز از روی دلتنگی دوباره رفتم سر جعبه ی خاطراتم ( پست نوستالژی) همینطور که وسایلو زیر و رو میکردم چشمم خورد به پاکت نامه، میدونستم الان وقتش نیست، نمیدونم شایدم وقتش بود هرچند اون زمانی که مدنظرم بوده الان نیست ولی خب
ادامه مطلب
باز شهریور و باد های مخصوصش و حس رخوت و بی حوصلگی که هرسال برام به ارمغان میاره و باز هم مغز من و درگیری هاش سراینکه این بی میلی من به شهریور از کجا نشات میگیره؟ و صدایی که نخود آش گونه جفت پا وسط این درگیریا میپره: این پاییز با پاییزای دیگه فرق داره حواست هست؟ هر سال شهریورو به امید پاییز و اومدن فصل جدید و اتفاقای جدید سپری میکردی اما امسال اونم نداریدوباره فکرام قاطی میشه و وجدان تو سری ن میگه: باید امسال ارشد شرکت میکردی؟
ادامه مطلب
بگذار این بار بنویسم، بگذار جور دیگر بنویسم، بگذار تمام، نه بخشی از این ذهن آشفته را بیرون بریزم.
بگذار عمری تنها حرف زدن و تنها شنونده بودن را دور بریزم.
بگذار این بار از خودم و برای خودم بنویسم.
بگذار این بار در تحسین این من بنویسم
بگذار تا این ذهن نوشته ها حک شوند تا این من کمی سبک شود.
ادامه مطلب
سلام گلشید خانم
الان که این نامه به دستت میرسه نمیدونم چه سالی و چه روزیه، از اونجایی که من یکم دیر جنبیدم و خیلیا از این ماشین نامه رسان استفاده کردن و طفلی دیگه خیلی بهش فشار اومده و دچار مشکل شده و معلوم نیست کی نامه رو به دستت برسونه به خاطر همین منم یه نامه ی کلی نوشتم برات که هروقت به دستت رسید به دردت بخوره.
خب میخوای بدونی من کیم؟
ادامه مطلب
یا خیرَ النّاصرین
سال پیش دانشگاهی که بودم، روزای اول مدرسه، مدرسمون چند نفر از دانش آموزانی که تو کنکور همون سال رتبه ی خوبی کسب کرده بودن رو آورده بود تا برامون صحبت کنن.
یکی از بچه ها کنکور هنر شرکت کرده بود و رتبش دو رقمی زیر ۵۰ شده بود و خیلی عجیب رشته ای که انتخاب کرده بود رو قبول نشده بود و عملا رتبش پوچ شد.
ادامه مطلب
یا صاحبَ کلّ نجوا
ناتانائیل! با تو از انتظار سخن خواهم گفت
من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار میکشید،
انتظار اندکی باران.
ناتانائیل! ای کاش هیچ انتظاری در وجودت
حتی رنگ هوس هم به خود نگیرد
بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد
ادامه مطلب
به نام تنها مسکّن قلب ها
سومین هفته از شروع مسیرم رو به سپری شدن است و زمان میرود و میرود و گاهی نیز میدود.
هفته هایی که با ۶ ساعت شروع شد و حال به ۸ ساعت رسیده.
روزهایی که با رویاهایی زیبا عجین شده که سختی قدم زدن در این مسیر شاید سخت را شیرین میکند.
ادامه مطلب
سنگینی خواب از پس پلکاهایم کنار می رود و حجم انبوه هوایی که در ریه هایم جا خوش کرده بودند برای فرار از آن فضای کوچک و تنگ از هم پیشی می گیرند و قلبی که بی تابانه و دیوانه وار خود را به دیواره های قفسش می کوباند.
حجم غلیظ تاریکی، صفحه ای پر از سیاهی را در برابر سفیدی چشمانم پدیدار می کند.
ادامه مطلب
سلام دوستان امیدوارم که حالتون بهترین حال ممکن باشه.
خب بازم یه چالش داریم اما اینبار یکم متفاوت تر.
در واقع باید بگم تمرین داریم، چه تمرینی:)
قراره که تمرین متفاوت فکر کردن و در پی اون تمرین نویسندگی داشته باشیم.
ادامه مطلب
یا مُنتهَی الرَّجایا
می ترسم از روزهایی که خودم را یادم میرود، یادم میرود چه هستم؟ که هستم و دارم چه کار می کنم وسط این هیاهوی زمان؟!
می ترسم از روزهایی که تو را نمی بینم.
می ترسم از روزهایی که ایستادن در پیشگاه تو برایم عادت می شود
می ترسم از نماز هایی از روی عادت خوانده می شوند
ادامه مطلب
هوا داغ است، خفه است، یک جور خاصی خفقان آور است.
به سختی پلک هایم را از هم جدا میکنم، کف دستم را روی شن های داغ میگذارم و به زحمت تن بی رمق را از زمین میکَنم، تپه های شنی دور سرم به گردش درمی آیند، لحظاتی مینشینم تا کمی تعادل از دست رفته را به دست آورم.
نگاهم کمی دورتر را نشانه میگیرد، همان جا که دو صفحه آبی رنگ و قهوه ای به هم میرسند
ادامه مطلب
بی اختیار بنشینم و برای داشتن مادری چون تو اشک شوق بریزم.
بی اختیار بنشینم و برای بد بودنم اشک اندوه بریزم.
مادرانگی ات برای همه ماست.
حتی برای ما بدها.
کُنجی بنشینم و در خیالاتم گوشه ی چادر معطرت را در دست بگیرم و برای مهربانی هایت و بی لیاقتی هایم اشک بریزم.
و در میان آغوش پرمهرت به آسمان ها بروم.
ادامه مطلب
گرگ های بی سر و پا روی مهمترین نقطه ضعفمون دست گذاشتید.
خودتونم خوب میدونید که سردار ما یگانه بود اما تنها سردار این ملت نبود و نیست،پس قطعا جایگاه پر ابهتش خالی نخواهد ماند.
همونطور که شهید بهشتی بزرگوار فرمودند: هر چه ما را بکشید ما قدرتمند تر خواهیم شد.
بد غلطی کردید و بد زخمی به قلبمون زدید ولی کاری کردید که سخت تر از قبل در برابرتون بایستیم.
روح بزرگت شاد باد مالک اشتر این مرز و بوم.
پ ن: این غم بزرگ رو به همه تسلیت میگم.
از صبح زود که این خبرو شنیدم انقدر شوکه بودم که ذهنم خالی خالی بود ولی دلم طاقت نیاورد که نیام و پست نزنم.
گرگ های بی سر و پا روی مهمترین خط قرمزمون دست گذاشتید.
خودتونم خوب میدونید که سردار ما یگانه بود اما تنها سردار این ملت نبود و نیست،پس قطعا جایگاه پر ابهتش خالی نخواهد ماند.
همونطور که شهید بهشتی بزرگوار فرمودند: هر چه ما را بکشید ما قدرتمند تر خواهیم شد.
بد غلطی کردید و بد زخمی به قلبمون زدید ولی کاری کردید که سخت تر از قبل در برابرتون بایستیم.
روح بزرگت شاد باد مالک اشتر این مرز و بوم.
پ ن: این غم بزرگ رو به همه تسلیت میگم.
از صبح زود که این خبرو شنیدم انقدر شوکه بودم که ذهنم خالی خالی بود ولی دلم طاقت نیاورد که نیام و پست نزنم.
به نام او که همیشه هست
"فرا رسیدن روز دانشجو بر مجاهدان سنگرهای دانش و بینش، دانشجویان با ایمان و حقیقت جوی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی گرامی باد."روابط عمومی معاونت دانشجویی و فرهنگی دانشگاه"."
این پیام امروز برام از دانشگاه اومد:) هنوز هر پیام تبریک یا اطلاع رسانی جشن ها و مراسم ها میاد برام.
ادامه مطلب
یا نورُ یا قدّوس
سلام دوستان جدیدا یه چالشی رو آقاگل راه انداختن که به نظرم چالش جالبیه، نامه واسه یه شخصیت کارتونی یا شخصیت کتاب و کلا شخصیت غیر حقیقی که دوسش داریم بنویسیم.
و خب من چون دست به نامه نوشتنم خوبه و کلا از اینکار از بچگی خوشم میومد باعث شد بدون اینکه کسی دعوتم کنه خودجوش وارد این چالش بشم
ادامه مطلب
به نام یکتای شکست ناپذیر
لطفا ویدیوهای زیر رو تماشا کنید.( زمان دو ویدیو روی هم ۱۵ دقیقه، ویدیو ها بخشی از سخنان دکتر کرمی در برنامه ی عصر میباشد.)
ادامه ی ویدیوی قبل کلیک کنید
در این مدتی که اسم کرونا همه جا را پر کرده، شاید شما هم به گوشتان خورده باشد که این ویروس نتیجه ی دستکاری ها و توطئه های آمریکاست!
ادامه مطلب
سلام دوستان بیانی حالتون چطوره؟
خب اول از همه بگم که اومدم پرحرفی کنم بعد مدت ها:) و این پست محتوای خاصی نداره و تنها شاید یه لبخندی رو به لب هاتون بیاره، آخه پست قبل یکم محتوای غم داخلش بود و شاید اینجوری بشوره ببره:)
ادامه مطلب
سلام دوستان بازم با یه چالش در خدمتتونم:)
نویسنده ی وب سکوت این چالش رو راه انداختن و باید ۱۰ کاری که میخوایم قبل از مرگ انجام بدیم رو بنویسیم.
ممنونم از نویسنده ی وب تکرار یک تنهایی بابت دعوتم به این چالش.
خیلی وقتا هممون( البته شما رو نمیدونم بیشتر خودمو میگم) از یاد مرگ غافل میشیم و همین باعث میشه اونجور که باید زندگی نکنیم
ادامه مطلب
هوَ القادِر
چند روز پیش به طور اتفاقی داشتم مطلبی رو درمورد کشتی تایتانیک میخوندم، کشتی ای که سازنده اون گفته بود حتی خدا هم نمیتونه تورو غرق کنه!
وقتی داشتم کامنت ها رو میخوندم یه بنده خدایی نوشته بود"به نظر من خدا به خاطر حرف اون آدم کشتی رو غرق کرد."
ادامه مطلب
جدیدا بعضی وقتا به طرز عجیبی متفاوت میشم با خود عادی و همیشگیم.
و قسمت بد ماجرا اینجاست که ظاهرم از این متفاوت بودن چیزی نشون نمیده.
فقط درونمه که فرق میکنه و کسی از این ماجرا چیزی نمیفهمه که بخواد کمکم کنه، مگر اینکه خودم بخوام.
ادامه مطلب
هو العشق
مهدی کلاً آدم شوخی بود، اما در بیرون از خانه آنقدر آدم متین و موقری بود که بعضی از اقوام از من میپرسیدند در خانه اصلاً حرف میزند؟ تو صدایش را شنیدهای؟ با بچهها هم خیلی شوخی میکرد به خصوص با احسان و آسیه.
مهدی بعد از اینکه برای نماز صبح از خواب بیدار میشد دیگر نمیخوابید. یک روز صبح سعی کردم دیرتر از خواب بیدار شوم که او هم دیرتر از خانه بیرون برود،
ادامه مطلب
این پست ح جیمی رو که خوندم با خودم گفتم آره گاهی برای راحت کردن خودمون، برای شاید آروم کردن خودمون به راحتی خودمونو فریب میدیم.
شاید تعداد این فریب دادنا خیلییی کمتر از کم باشه ولی بدون شک وجود داره و البته این فریب دادنا شاید جنبه ی بدی نداشته باشه و اصلا شاید گاهی لازم باشه ولی به هر حال فریب دادنه!
ادامه مطلب
از همان بچگی هایم همان قدر که از بودن در جمع و سر و صدا و شلوغی لذت میبردم، از خلوت و سکوت و بودن در دنیای خودم هم لذت میبردم.
دنیا و سکوتی که فقط و فقط متعلق به من بود.
هر کجا گوشه ی دنج و کوچکی را برای خودم سند میزدم و آنجا میشد متعلق به من و هر وقت که دلم میخواست به گوشه ی دنج خودم میرفتم و در دنیای خودم غرق میشدم.
ادامه مطلب
این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.
زکات علم، نشر آن است. هر
وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.
همچنین
وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق
بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.
درباره این سایت